از در شوخی وارد شدم اما کاوه امروز در جدی تری حالت ممکن داشت برای آینده اش خط و نشان میکشید.
اتفاقا مهمون خط قرمزشه اون جلو مردم نقاب میزنه به صورتش و نقش یه برادر دلسوز و برامون بازی میکنه تو بیا قول میدم پشیمون نشی.
من واقعا میترسم.
دوست داری خونه ی پدریتو پس بگیری؟ میگفتی عاشقشی و با مامانت کلی خاطره ی قشنگ داری درخت انار تو حیاطتون رو مامانت کاشت آره؟
قلبم تکانی خورد چهره ی مامان مقابل چشمانم نقش بست و نگاه آخرش… آخ از اشکهایی که در چشمش حلقه زده و آماده ی باریدن بودند. بغض کلامش دم رفتن هنوز هم در گوشم میپیچید و اگر بابا نبود زیر بار حرفهایی که شنیدم امکان نداشت دوام می آوردم.
آدم ها مصر بودند مرا له کنند اما بابا آمد و جلوی تک تکشان سینه سپر کرد.
کمکت میکنم حقتو بگیری.
چرا کمکم میکنی؟
چون تو کمکم میکنی سهممو بگیرم. منم برات وکیل میگیرم، تمام هزینه ها با من راضی نبودی کم کم پس بده هره نبا ه میتونی پس انداز کنی
یا او فارسی حرف نمیزد یا من فارسی نمیفهمیدم اید هم گو هایم م کل پیدا کرده بودند.
کسی که قراره دادا تون رو راضی کنه منم؟ یا استایل دختری مثل منه؟ نکنه قراره بیام و عا ق کنم!
#سمیرا_ايرتوند
#دچارت_نیستم