مرد با نگاهی پر از ملامت گفت: «انتظار نداشتم فریبم بدهی.» لوس، شرمگین، سر فرو انداخت. نمی‌دانست این مرد کیست یا چرا چنین می‌گوید. اما با دیدن چهره‌اش، خاطره‌ای دور در ذهنش زنده شد. او نخستین کسی بود که روزی به دل لوس راه یافته بود.

در گذشته، صابر و سحر عاشق هم بودند، اما به‌خاطر فشارهای خانوادگی، هر دو سکوت کردند. حالا، پس از سال‌ها، در یک پرونده‌ی حقوقی دوباره روبه‌روی هم قرار می‌گیرند. صابر باید با مسئولیت حرفه‌ای‌اش، از حقوق سحر دفاع کند، در حالی که احساسات قدیمی، آرام‌آرام در دلش زنده می‌شوند.

او روزی دل‌سپرده‌ی کسی بود که در لحظه‌ی حساس، وظیفه را به عشق ترجیح داد. سال‌ها بعد، پس از تحمل رنج‌های فراوان، حالا دوباره با او روبه‌رو شده، این‌بار در شرایطی که گذشته را نمی‌توان نادیده گرفت. اما او دیگر آن دختر ساده نیست؛ حالا مادری‌ست که برای خودش و فرزندش می‌جنگد.

از همون لحظه‌ی اول، چیزی در نگاهش منو متوقف کرد. همیشه برای خواسته‌هام تلاش می‌کردم، اما این بار فرق داشت. وقتی فهمیدم کسی دیگه‌ای تو زندگیشه، حس رقابت درونم شعله‌ور شد. با خودم عهد کردم که با احترام و شناخت، دلش رو به دست بیارم. فقط یه چیز رو دست‌کم گرفته بودم، اونم درست به اندازه‌ی من سرسخته.

جنیفر دختری اسکاتلندی بود که در صومعه زندگی می‌کرد. وقتی جنگجوهای انگلیسی به رهبری دوک کلایمر او رو با خودشون بردن، همه‌چیز براش تغییر کرد. اون با مردی روبه‌رو شد که هم جدی بود، هم طعنه‌زن، ولی کم‌کم فهمید که پشت اون ظاهر خشن، یه دل مهربون پنهانه.

او دختری‌ست به پاکی آب زمزم، با چهره‌ای که خورشید را شرمنده می‌کند. پسری از تبار گرگ، با نقشه‌ای انتقام‌جویانه، او را وارد بازی‌ای می‌کند که هدفش نابودی آبروست. ازدواجی اجباری برای حفظ حیثیت، و عشقی که در دل این اجبار شکل می‌گیرد. اما با وجود زن دوم، آیا این عشق دوام خواهد آورد؟ و سرنوشت این دختر چه خواهد شد؟

جهان، مأمور مخفی پلیس، در مأموریتی خطرناک وارد باند خسرو می‌شود. اما پس از لو رفتن، خسرو او را به اسارت می‌گیرد و برای ضربه زدن به سرهنگ جلیلی، آیلین را نیز می‌رباید. خسرو تلاش می‌کند جهان را در موقعیتی بحرانی قرار دهد تا او را از درون بشکند. اما جهان، با وجود گذشته‌ی تاریکش، تصمیم می‌گیرد از این بحران عبور کند و از آیلین محافظت کند.

نویان پسری‌ست با ذهنی کنجکاو. وقتی متوجه علاقه‌ی آنالی به خودش می‌شود، تصمیم می‌گیرد حقیقت را کشف کند. در مسیر تحقیق، با اسنادی روبه‌رو می‌شود که نشان می‌دهند آنالی ممکن است از دنیای انسان‌ها نباشد. آیا او موجودی از عالم دیگر است که به‌صورت انسانی ظاهر شده؟ یا اینکه فقط قربانی یک بازی پیچیده‌ی سرنوشت است؟

او را دیدم، دختری که از دل رنج‌ها برخاسته بود. گذشته‌اش تلخ بود، و حالا فقط امنیت می‌خواست. من، که سال‌ها در سایه‌ها زندگی کرده بودم، تصمیم گرفتم برای او تغییر کنم. وانمود کردم که فروشنده‌ام، همسایه‌اش شدم، و هر روز مراقبش بودم. اما آیا می‌توانم گذشته‌ام را از او پنهان نگه دارم؟

چشمانش، آن نگاه عمیق و آرام، می‌توانست دل‌ها را به هم بریزد و میان مردان رقابت بیافریند. اما مردی که در دلش تمنای آرامش شکل گرفته بود، می‌دانست که این دختر فراتر از زیبایی‌ست. او آرزو داشت که بتواند با صداقت و احترام، دل او را به دست آورد. شاید این نگاه، آغازگر فصل تازه‌ای باشد.